آبنبات تلخ
Part:173
لارا : هوففف هوففف
سوبین : برو برو بخواب که خوابم میاد
ویو فردا صبح
آجوما : لورا کمک کن
لورا : چشم مامانی
لورا : داشتم به مامان کمک میکردم که دیدم تهیونگ رفت بیرون نمیدونم چرا ولی وقتی میبینم با لاراس حرصی میشم وقتی میبینمش قلبم تند میزنه یعنی من عاشقش شدم
آجوما : هوی کجایی
لورا : عععع ببخشید میشه برم بیرون
آجوما : باشه باشه برو
لورا : مرسییی
تهیونگ : رفتم حیاط تا یکم هوا بخورم حس عجیبی داشتم انگار یچیزی سر دلم سنگینی میکنه همینجور داشتم راه میرفتم که یکی پرید جلوم
لورا : هعععع وایسا خیلی تند میری
ته : چیکار داری
لورا : دیدم حالت گرفته گفتم بیام ببینم شاید بتونم کمک کنم
ته : نه نمیتونی
لورا : آمممم دلت گرفته ناراحتی؟
ته : شاید
لورا : آها فهمیدم بیا سیگار بکش آروم میشی
تهیونگ : نه
لورا : عاااا بچه مثبتو باش
تهیونگ : میکشیدم ولی لارا خوشش نمیاد
لورا : لارا؟ من که لارایی نمیبینم
تهیونگ : هوففففف
لورا : بیا دیگه آروم میشی
تهیونگ ؛ حالا که اسرار میکنی باش
لورا : عاااا بگیر بیا جلو روشن کنم
چند دقیقه بعد
لورا : تو همونی بودی که نمیکشی یه بسته رو کشیدی تموم کردی
تهیونگ : آرومم میکنه خیلی وقته نکشیدم
لورا : خب الان آروم شدی
کوک : اینجا رو
لارا : هوففف هوففف
سوبین : برو برو بخواب که خوابم میاد
ویو فردا صبح
آجوما : لورا کمک کن
لورا : چشم مامانی
لورا : داشتم به مامان کمک میکردم که دیدم تهیونگ رفت بیرون نمیدونم چرا ولی وقتی میبینم با لاراس حرصی میشم وقتی میبینمش قلبم تند میزنه یعنی من عاشقش شدم
آجوما : هوی کجایی
لورا : عععع ببخشید میشه برم بیرون
آجوما : باشه باشه برو
لورا : مرسییی
تهیونگ : رفتم حیاط تا یکم هوا بخورم حس عجیبی داشتم انگار یچیزی سر دلم سنگینی میکنه همینجور داشتم راه میرفتم که یکی پرید جلوم
لورا : هعععع وایسا خیلی تند میری
ته : چیکار داری
لورا : دیدم حالت گرفته گفتم بیام ببینم شاید بتونم کمک کنم
ته : نه نمیتونی
لورا : آمممم دلت گرفته ناراحتی؟
ته : شاید
لورا : آها فهمیدم بیا سیگار بکش آروم میشی
تهیونگ : نه
لورا : عاااا بچه مثبتو باش
تهیونگ : میکشیدم ولی لارا خوشش نمیاد
لورا : لارا؟ من که لارایی نمیبینم
تهیونگ : هوففففف
لورا : بیا دیگه آروم میشی
تهیونگ ؛ حالا که اسرار میکنی باش
لورا : عاااا بگیر بیا جلو روشن کنم
چند دقیقه بعد
لورا : تو همونی بودی که نمیکشی یه بسته رو کشیدی تموم کردی
تهیونگ : آرومم میکنه خیلی وقته نکشیدم
لورا : خب الان آروم شدی
کوک : اینجا رو
- ۵۰
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط